یک پدرانه

ساخت وبلاگ
اگه بخوام با خودم و همه ابعاد "من" صادق باشم، باید بگم که من هموز نسبت به ازدواجم دودلم و تردید دارم. این چیزی نیست که بتونم برای کسی بگم و توضیح بدم، نه همسرم، نه دوستم، نه خانوادم. و این باعث میشه نتونم بفهمم یا بقیه هم با همین موضوع دست و پنجه نرم کردن یا میکنن؟ آیا قراره تا اخر عمر ادامه داشته باشه؟ آیا طبیعیه؟ آیا نشونه خاصی از مسئله خاصیه؟ و در کنار همه این سوال ها، به من احساس گناه میده. چون فکر میکنم من "باید" مطمئن باشم و نباید همچین چیزی برتم وجود داشته باشه. ولی نمیدونم. دقیقا نکته اینجاست، که نمیدونم. مدام سعی میکنم باهاش مبارزه کنم، به اشکال مختلف برای خودم تفسیر کنم، سرکوب یا انکارش کنم، نادیدش بگیرم و بذارم زمان بگذره، استدلال کنم منطقی باشم، یا حتی پی احساسم برم و غرقش بشم. اما هیچ کدوم از این راه ها، نتیجه ای نداره، حالمو بهتر نمیکنه، و اون دودلی رو به هیچ سمت و سویی نمیبره. همه اینها بشدت اذیت کننده است. من عاشقشم. خیلی دوسش دارم. برای دوست داشتنش میتونم هزارتا دلیل بیارم. من هرروز عاشق ترش میشم. من هرروز ازش چیزهایی میبینم که من رو به کل زندگی و کل هستی امیدوار و خوشحال میکنه. من ازش عشق میبینم توجه میبینم محبت میبینم. اما با تمام اینها، اون تردید هنوز هم وجود داره. کوچک ترین رفتار و حرکت و صحبت از کسی که بینهایت عاشقشم، تردید من رو بیادم میندازه. میدونم که هیچ رابطه ای بی نقص نیست. میدونم که هیچ انسانی بی نقص نیست. میدونم که هیچ ازدواجی بی نقص نیست،... اما بازهم هیچ کدوم از این "میدونم"ها، بهم کمکی نمیکنه. انگار توی تله ای افتادم، یه چاله یک و نیم متری خاکی ساده. براحتی دستم به لبه چاله میرسه اما نمیتونم خودم رو ازش بالا بکشم. و هرچقدر چنگ میزنم به دیواره یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 28 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 17:37